ریشههای روانی کودکآزاری چیست؟
تاریخ انتشار: ۱۳ شهریور ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۴۶۱۸۴۹۹
هر چه جهان دموکراتیکتر میشود، مساله کودکآزاری و حقوق کودکان نیز جدیتر گرفته میشود؛ چه یکی از پیامدهای رشد فرهنگ دموکراتیک، بهبود وضعیت اقلیتها و اقشار ضعیفتر جامعه است. نیمنگاهی به پیماننامه جهانی حقوق کودک، به خوبی نشان میدهد که بسیاری از رفتارهای بزرگسالان با کودکان، مصداق کودکآزاری است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
* کودکآزاری معنایش کموبیش روشن است ولی شما ابتدا بفرمایید این مفهوم دقیقا چه معنایی دارد.
کودکآزاری هر رفتار و عملی است که موجب میشود کودک دچار آسیب جسمی، عاطفی و جنسی شود. این اعمال معمولا توسط پدر و مادر یا مراقبتکننده اصلی کودک صورت میگیرد. همچنین گاهی انجام ندادن یکسری از وظایف از سوی والدین، موجب آسیب رسیدن به کودک میشود که این ترک فعلها هم مصداق کودکآزاری است و تحت عنوان غفلت یا سهلانگاری توصیف میشوند. مثلا غفلت از فراهم کردن نیازهای کودک در زمینه تغذیه، پزشکی، عاطفی و ... پس کودکآزاری جنبه ایجابی و سلبی دارد. کودکآزاری را معمولا به چهار دسته تقسیم میکنند: فیزیکی یا جسمی، عاطفی، جنسی و سهلانگارانه (غفلت). غفلت شاید شایعترین نوع کودکآزاری است یعنی والدین نیازهای بچه را به درستی برآورده نمیکنند. کودکآزاری لزوما عمدی نیست. والدین ممکن است به صورت غیر عمد موجب آسیب دیدن کودک شوند. مثلا با این استدلال که ما داریم بچهمان را تربیت میکنیم، عملا به ورطه کودکآزاری بیفتند. بگذارید درباره غفلت کمی بیشتر توضیح بدهم. وقتی که والدین نتوانند نیازهای غذایی کودک را برآورده کنند و غذای مناسب در اختیار او بگذارند، مثلا فرزندشان نسبت به سنش وزن بسیار کمی دارد یا از نظر بهداشتی سر و وضع مرتبی ندارد و یا پوشش مناسبی ندارد، مثلا والدینش او را در زمستان با یک لباس نازک بیرون آوردهاند، مثل کودکان کار یا کودکانی که در کنار پدر و مادرشان گدایی میکنند و در سرمای زمستان لباس نازکی به تن دارند یا کفش ندارند و یا وقتی که والدین واکسنهای بچه را به موقع و مرتب نمیزنند و یا بچه را به موقع به دکتر نمیبرند، همه اینها مصادیق کودکآزاری است. گاهی یک کودک یک هفته تب دارد ولی شما میبینی والدینش او را دکتر نبردهاند و سرانجام وقتی حالش به وخامت میگذارد، او را به اورژانس بیمارستان میآورند. یعنی به نیازهای پزشکی کودک در زمان مناسب رسیدگی نکردهاند. گاهی هم کودک سرپناه مناسبی ندارد. این غفلتها دلایل متفاوتی دارد. گاهی والدین در سن نوجوانی بچهدار شدهاند و نسبت به فرزندپروری آگاه نیستند. یعنی نمیدانند بچهشان چه نیازهایی دارد؛ چراکه هنوز نیازهای خودشان تامین نشده که ناگهان والد شدهاند. گاهی ممکن است پدر و مادر از هوش مناسبی برخوردار نباشند. گاهی اوقات پدر و مادر ممکن است اختلال روانپزشکی داشته باشند. مادری که افسرده است، واقعا نیازهای بچهاش را نمیفهمد یا پدر و مادری که مواد مخدر مصرف میکنند، دنبال تامین نیازهای خودشان هستند و عملا از مشکلات و نیازهای فرزندشان غفلت میکنند. مادرانی که در سن زیر ١٨ سال بچهدار میشوند، ممکن است احساس مادر بودن در وجودشان کمتر از حد متعارف باشد چراکه نیازهای رشدی خودشان هنوز برآورده نشده است. چنین مادرانی، ممکن است هوشیاری لازم نسبت به نیازهای بچه را نداشته باشند. مادری که چند تا بچه دارد، به خوبی میداند که گریه بچهاش چه معنایی دارد. مثلا این گریه، گریه غذا خواستن است و آن یکی گریه، یعنی بچه خوابش میآید. ولی مادری که سن پایینی دارد، گیرندههایش به این علایم و سیگنالهایی که بچه میفرستد، حساسیت کمتری دارد.
* جدا از عوامل محیطی، کودکآزاری میتواند ناشی از علل ژنتیک باشد؟
نه.
* مثلا ممکن است کسی ذاتا سلطهجویی زیادی داشته باشد و کودک برایش ابژه مناسبی جهت اعمال سلطه باشد؟
ما به این شکل به این موضوع نگاه نمیکنیم. ممکن است فرد کودکآزار اختلالات روانپزشکی داشته باشد. مثلا پرخاشگری داشته باشد. فردی که اختلال دوقطبی دارد، پرخاشگر است و نمیتواند تکانههای خودش را کنترل کند.
* پرخاشگری ناشی از دوقطبی بودن، برآمده از علل ژنتیک است دیگر.
بله، ولی هر بیمار دوقطبیای کودکآزار نمیشود. آن بیمار دوقطبیای هم که پرخاشگری شدید دارد و کارش به آسیب زدن فیزیکی به دیگران میکشد، ممکن است این رفتارش متوجه بزرگسالان هم باشد. یعنی علاوه بر کودکش، ممکن است همسر و همسایهاش را هم کتک بزند. در واقع او کودکآزار به معنای دقیق کلمه نیست. چنین فردی ممکن است به هر کسی، چه کودک، چه بزرگسال آسیب بزند. خطر او انحصارا متوجه کودکان نیست. عواملی که به کودکآزاری منتهی میشوند، سه دستهاند: عوامل مربوط به والدین، عوامل مربوط به کودک، عوامل مربوط به محیط. مثلا پدر یا مادری که افسردگی دارد و تحمل شیطنت کودکش را ندارد، ممکن است کودک خودش را به صورت کلامی یا فیزیکی آزار دهد یا ممکن است پدر و مادر اختلالات روانپزشکی دیگری داشته باشند که این اختلالات توام با پرخاشگری زیاد باشند، احتمال اینکه به کودکشان آسیب فیزیکی بزنند، بیشتر میشود. عوامل دیگری هم درباره والدین موضوعیت و اهمیت دارد. مثلا والدین ممکن است سایکوپاتولوژی عمیقی داشته باشند. یعنی دچار مشکل روانشناختی بیمارگونه عمیقی باشند. اختلال شخصیت ضد اجتماعی، یکی از این موارد است. فردی که چنین اختلالی دارد، بسیار محتمل است به اشکال مختلف کودکآزاری کند؛ حتی کودکآزاری جنسی. مصرف مواد مخدر از سوی والدین نیز عاملی است که احتمال کودکآزاری را - چه به صورت غفلت، چه به صورت فیزیکی و عاطفی و جنسی - افزایش میدهد. اینها عوامل مربوط به والدین بود.
* شخصیت ضد اجتماعی معمولا چه کارهایی میکند؟
معمولا سابقه جنایی دارند. سابقه دزدی، مردمآزاری و کارهایی از این قبیل. این افراد معمولا از دوران کودکی، رفتارهای پرخطر داشتهاند. سابقه مصرف مواد مخدر، حیوانآزاری، آتشافروزی و اعمالی از این قبیل دارند. این افراد با این رفتارها بزرگ میشوند و درگیر فعالیتهایی میشوند که در بسیاری از موارد، کارشان به درگیری با پلیس میکشد.
* ولی ژان والژان هم شخصیت ضد اجتماعی داشت اما پدر خیلی خوبی شد برای کوزت!
این جور آدمها استثنا هستند. ما درباره یک موضوع کلی داریم حرف میزنیم.
* اینکه کسی میل به آزار کودک دیگران را داشته باشد در حالی که خودش هم قبلا بچه داشته ولی بچه خودش را اذیت نکرده، از کجا نشات میگیرد؟
بسیاری از این افراد خودشان در کودکی قربانی کودکآزاری دیگران بودهاند ...
* بعضی از پدر و مادرها، بخصوص مادرها، ظاهرا بنا به عللی دچار نفرت از کودک خودشان میشوند.
این نکته مهمی است. در بحث از عوامل کودکآزاری گفتم که برخی از علل مربوط به والدین است و برخی مربوط به کودک. این نکته هم در ذیل بحث از «عوامل مربوط به کودک» میگنجد. کودکانی که مشکل جسمی بارزی دارند، مثلا عقبماندگی ذهنی دارند یا قادر به کنترل ادرار و مدفوع خود نیستند یا هوش پایینی دارند و یا شیطنت بالایی دارند و یا بیشفعالند، بیشتر در معرض کودکآزاری قرار میگیرند. کودکان بیشفعال معمولا بیشتر از سایر کودکان کتک میخورند. کودکآزاری فیزیکی، بیش از همه متوجه بچههای بیشفعال است.
* در مواردی هم که کودک فیزیک نامناسبی دارد، معمولا تحقیر میشود.
بله. کودکآزاری عاطفی یعنی همین تحقیر و طرد و زندانی شدن در یک اتاق تاریک یا در یک زیرزمین.
* مثلا زیاد پیش میآید که پدر و مادر، بچه چاق خودشان را با الفاظ «خیکی» و «گامبو» تحقیر میکنند.
بله. وقتی به این جور پدر و مادرها میگوییم چرا بچه خودتان را با این الفاظ صدا میکنید، میگویند ما این چیزها را میگوییم بلکه او تغذیهاش را اصلاح کند. این برخورد ناشی از یک باور نادرست است که بسیاری از والدین دچار آنند. اما درباره نفرت مادر از فرزندش، باید بگویم که گاهی پس از زایمان، چنین حالتی موقتا پیش میآید. در این صورت، مادر حتی ممکن است بخواهد نوزاد را از بین ببرد. به این حالت میگوییم «سایکوز بعد از زایمان». این یک بیماری روانپزشکی است که حتما نیاز به مداخله فوری دارد. اما این حالت موقت است. ولی اگر کودک دچار نقص و ناتوانی جدی باشد، نفرت از کودک میتواند تداوم یابد و آزار بیشتری شامل حال چنین کودکانی میشود.
* افراد کودکآزار بیشتر زن هستند یا مرد؟
کودکآزاری جنسی را عمدتا مردها مرتکب میشوند. تقریبا نود درصد موارد کودکآزاری جنسی توسط مردها انجام میشود. کودکآزاری فیزیکی را هر دو جنس انجام میدهند اما آسیبهای جدیتر، معمولا توسط مردها حادث میشود. آسیبهای خطرناک و کشنده هم معمولا متوجه کودکانی میشود که کمتر از ٣ سال دارند. کودک زیر ٣ سال، معمولا طاقت آسیبدیدگی جمجمه، شکستگیها یا سوختگیهای متعدد را ندارد.
* این واقعا یک سوال جدی است که یک مرد یا زن مثلا ٣٠ ساله، چطور میتواند یک بچه دوساله را کتک بزند و جوری هم او را کتک بزند که بمیرد؟
بعضی از این رفتارها کاملا تکانشی است. یعنی به شکل تکانشی و بدون فکر، ناگهان بچه را پرت میکند. علت این رفتارها، همان مشکلات روانپزشکی زمینهای است که فرد قادر به کنترل آنها نیست. کسی که چنین کاری با بچهاش میکند، ممکن است بعد از انجام این عمل ناراحت هم بشود ولی به هر حال بچه خودش را به شدت آزار داده و به او آسیب جدی رسانده است. تا وقتی که بیماری این فرد کنترل نشود، تکرار این عمل ممکن است. اما کسانی که اختلال «شخصیت ضد اجتماعی» دارند، پس از آسیب رساندن به کودکشان، ممکن است پشیمان هم نشوند. حتی ممکن است از نفس آزار دادن کودک دیگران یا کودک خودشان لذت هم ببرند. برخورد با این افراد بسیار دشوار است. این افراد حتی با یک مصاحبه روانپزشکی ساده ممکن است شناخته نشوند و اختلال شخصیتشان پنهان بماند؛ مگر اینکه دادههایی از دوران کودکی این افراد در اختیار روانپزشک باشد. یعنی این افراد در مصاحبه با روانپزشک ممکن است به گونهای حرف بزنند که روانپزشک به این نتیجه برسد که بعید است این فرد آن کودک را آزار داده باشد. دشوارترین موارد همین افرادی هستند که اختلال شخصیت ضد اجتماعی دارند.
* برای کنترل کسانی که کودکآزارند ولی شخصیت موجهی در جامعه دارند، چه باید کرد؟
اگر رفتارشان ناشی از اختلال روانپزشکی باشد، ممکن است قابل درمان باشد. یعنی روانپزشکان میتوانند خشم این افراد را کنترل کنند. گاهی پیش میآید که بچهای با جراحات مشکوک در بیمارستان بستری شده است و ما نهایتا متوجه میشویم که والدین او در اثر این باور نادرست که برای تربیت بچه باید او را تنبیه کرد و یا در اثر خشم آنی بچه را کتک زدهاند. بسیاری از این موارد قابل درمان است و ما در چنین مواردی، لزوما بچه را از والدینش نمیگیریم و درمان والدین را شروع میکنیم. اما مواردی از کودکآزاری که ناشی از انحرافات جنسی است، درمانش بسیار سخت است. در چنین مواردی کودک را باید از خانواده گرفت یا دستکم کودک را باید از آن والد دور نگه داشت. وقتی اختلال شخصیت وجود دارد، کار بسیار مشکل میشود. پیشتر گفتم که علاوه بر عوامل مربوط به والدین و عوامل مربوط به کودک، عوامل محیطی هم جزو علل کودکآزاریاند. فقر، خانه کوچک، نظارت پایین ناشی از تعداد زیاد بچهها در خانواده، سطح فرهنگی خانواده و عواملی از این دست، جزو عوامل محیطی کودکآزاریاند. برخی از این عوامل در غفلت والدین از کودکانشان نقش بسزایی دارند.
* در اعلامیه جهانی حقوق کودک بر «منافع عالی کودک» تاکید شده. اما منافع کودک تفسیر و ترجمه فرهنگی میشود. مثلا در استرالیا به گونهای است و در الجزایر به گونهای دیگر.
ما ترجیح میدهیم همان چیزی را که همه دنیا قبول دارند، قبول داشته باشیم؛ وگرنه نمیتوانیم جلوی کودکآزاری را بگیریم. مثلا اگر بگوییم اندکی تنبیه بدنی، بد نیست و به تربیت کودک کمک میکند، دستمان در مواجهه با کودکآزاری بسته میشود. چون معلوم نیست چه کسی میخواهد حد تنبیه بدنی را تعیین کند و آن حد چقدر باید باشد. قبلا میگفتند اگر به کودک سیلی بزنید و جای دستتان روی صورت کودک باقی بماند، این کار مصداق کودکآزاری است. یعنی اگر رد و نشانی از تنبیه بدنی باقی نماند، مرتکب کودکآزاری نشدهاید. اما الان دیگر این حرف هم در دنیا پذیرفته نیست. علاوه بر این از منظر معیارهای فرزندپروری هم، شما با کتک زدن بچه به نتیجه تربیتی مطلوب نمیرسید؛ چون بچه به مرور بزرگتر و قویتر میشود و شما خواهناخواه باید مقدار و دز کتکزدنتان را بالا ببرید. اگر فرزندتان قبلا با یک سیلی حرفتان را گوش میکرد، الان باید با کمربند بیفتید به جانش! علاوه بر این، در بسیاری از موارد والدینی که معتقدند کتک زدن بچه خوب است و ضرورت دارد، بعد از اینکه بچهشان را زدند، خودشان دچار احساس گناه میشوند و تازه میروند منت بچه را میکشند و عملا همه چیز برخلاف میلشان پیش میرود. یعنی فرزندمان رفتار بدی داشته و ما نهایتا از او عذرخواهی هم میکنیم تا با ما آشتی کند. شواهد و مدارک نشان میدهد که تنبیه فیزیکی عملا تاثیری در اصلاح رفتار کودک ندارد. ممکن است پدربزرگهای ما بگویند بچههایشان را کتک میزدند و آنها خیلی هم خوب تربیت میشدند؛ ولی الان را نمیشود با پنجاه سال پیش مقایسه کرد. بنابراین بهتر است ما در این زمینه تابع همان معیارهای جهانی باشیم.
* درباره این دیدگاه کلاسیک که میگوید بچه را سختی بده تا در آینده موفق شود، چه نظری دارید؟
ما هم معتقدیم نباید این طور باشد که هر چیزی که بچه میخواهد، در اختیارش قرار بگیرد. والدگری باید مقتدرانه باشد نه سلطهجویانه. والدگری سلطهجویانه با کتک و کمربند پیش میرود ولی والدگری مقتدرانه یعنی شما رابطه گرم و صمیمانهای با بچه دارید ولی در عین حال قوانینی هم دارید که بچه باید آن قوانین را رعایت کند و اگر رعایت نکند از چیزهایی محروم میشود و برای بدست آوردن خیلی چیزها هم باید در حد خودش زحمت بکشد. مطابق این شیوه تربیتی، معمولا پاداش مادی بدون قید و شرط به بچه نمیدهیم ولی پاداشهای معنوی مثل بغل کردن و بوسیدن بچه را بدون قید و شرط شامل حال او میکنیم؛ چراکه این پاداشها، مبنای همان رابطه صمیمی و گرمی است که گفتم باید بین والدین و کودک برقرار باشد. اما اگر کودک چیزی مادی را از والدینش خواست، باید در قبالش زحمتی کشیده باشد.
* درباره رابطه دموکراتیک بین والدین و کودک چه نظری دارید؟
رابطه دموکراتیک برای سنین نوجوانی توصیه میشود. در دوره نوجوانی فرزندمان تا حدی به سمت چنین رابطهای حرکت میکنیم. در دوران قبل از نوجوانی، نمیشود چنین رابطهای بین والدین و کودکان برقرار باشد. بچهها ممکن است حد و حدود خودشان را نشناسند و اگر بخواهیم در قانونگذاری از آنها مشورت بگیریم، موفق نمیشویم. ولی وقتی بچهها به سن نوجوانی میرسند، در قانونگذاری حتما باید با آنها بحث و مشورت کنیم و نظرشان را بخواهیم.
* اگر کودکی به هیچ وجه تن به تربیت نداد و والدینش بین دوراهی «کودکآزاری به قصد تربیت» و « رها کردن تربیت کودک» ماندند ، کدام گزینه را باید انتخاب کنند؟
الان فرزندپروری یک علم است. بعضی بچهها خیلی راحت بزرگ میشوند و بعضی از بچهها هم بدقلقاند. یعنی راحت زیر بار هر قانونی نمیروند و لجبازند. تربیت این جور بچهها علم فرزندپروری میخواهد. پدر و مادر چنین بچهای باید یاد بگیرند که چطور فرزندشان را تربیت کنند. باید در دورههای فرزندپروری - که هشت تا ده جلسه است- شرکت کنند و اصول فرزندپروری را بیاموزند و این اصول را با کمک درمانگر، در خانه اجرا کنند.
* اگر بچهای با همه این تلاشها باز تربیتناپذیر بود، پدر و مادر باید چه کار کنند؟
چنین بچهای حتما یک مشکل جدی دارد و شاید نیاز به دارو داشته باشد.
* پس تربیت با اتکا به هر گونه کودکآزاری، در هر صورت ممنوع است.
بله و اصلا جواب هم نمیدهد.
* والدین در چنین مواردی حق سرزنش هم ندارند؟
سرزنش حتی از آسیب فیزیکی هم بدتر است. در تربیت کودک باید از تشویق و جریمه استفاده کرد ولی کلام والدین به هیچ وجه نباید تحقیرآمیز و سرزنشآمیز باشد. البته این وضع ممکن است خیلی ایدهآل به نظر برسد. حتی کسانی هم که علم فرزندپروری دارند، ممکن است سر بچهشان داد بزنند و با لحنی تحقیرآمیز و سرزنشبار با او حرف بزنند. به هر حال پدر و مادر هم انسانند و جایزالخطا. ولی مهم این است که بدانیم این طرز رفتار و گفتار اشتباه است. بچه را نباید با سایر بچهها مقایسه کرد. او را باید با خودش مقایسه کرد. مثلا به او بگوییم تو نسبت به شش ماه قبل پسرفت کردهای.
* والدین قبل از بچهدار شدن باید دانش فرزندپروری را کمابیش به دست آورده باشند؟
اگر این طور باشد بهتر است. والدین باید از بدو تولد کودک، فرزندپروری را یاد گرفته باشند. فرزندپروری اعم از تربیت است و شامل مراقبت هم میشود. اینکه چطور بهترین مراقبت را از یک بچه ششماهه داشته باشیم، جزیی از فرزندپروری است. اما فرزندپروری به معنای تربیت، یعنی کودک را کی تشویق کنیم و کی تنبیه کنیم، از دو سالگی شروع میشود. یعنی بچه از دوسالگی کمکم آمادگی پذیرش تشویق و تنبیه را پیدا میکند.
* رفتار و گفتار خشن در مدارس هم مصداق کودکآزاری است؟
بله، بدرفتاری با دانشآموزان در مدارس هم مصداق کودکآزاری است و با نام «کودکآزاری آموزشی» مشخص شده است. اینکه ما بچهها را تحت فشار آموزشی قرار دهیم، شکلی از کودکآزاری است. الان در نظام آموزشی ما، بچهها تحت فشار یک رقابت بیمارگونه قرار دارند و ناچارند در این رقابت شرکت کنند و حقیقتا از این حیث دارند آزار میبینند. ما چه به بچه فشار بیاریم برای قبول شدن در مدارس بهتر، چه او را به مدرسه نفرستیم، هر دو کارمان مصداق کودکآزاری است. اینکه کسی فرزندش را در مدرسه ثبت نام نکند و یا برعکس، او را در کلاسهای متعدد ثبت نام کند و بچه عملا مجال بازی و تفریح را از دست بدهد، هر دو نادرست است.
* این حرف شما ناشی از نگاهی افراطی به پدیده کودکآزاری نیست؟ اگر بچه در فرآیندی از رقابت قرار نگیرد، اصلا پیشرفت نمیکند.
چرا محیط جامعه ما باید به گونهای باشد که پیشرفت بچههایمان در گرو ورودشان به چنین رقابت سنگینی باشد؟ بچههای ما در این سن به جای اینکه یاد بگیرند چطور با هم متحد باشند و چگونه کار گروهی انجام دهند، باید دایما به این موضوع فکر کنند که چطور از همدیگر جلو بزنند و رتبه بهتری کسب کنند. در بعضی مدارس ما، این رقابت واقعا بیمارگونه است و برای بچهها اضطراب و استرس زیادی ایجاد میکند. آزار آموزشی در کشور ما بسیار زیاد شده است و بچههای ما عملا نمیتوانند از بهترین لحظات و روزها و سالهای زندگیشان به خوبی استفاده کنند.
* در فرهنگ ما این آموزه هنوز هم تا حدی رایج است «جواب بزرگتر را پس نده»، در حالی که یکی از چهار اصل پایهای کنوانسیون حقوق کودک این است که «کودکان حق دارند آزادانه عقاید و نظراتشان را ابراز کنند.»
بله، الان این حالت کمتر است. الان این آموزه ترویج میشود که تفکر منتقدانه بچه را باید تقویت کرد. برای رسیدن به این حالت، بچهها باید بتوانند انتقاد کنند. ضرورت این امر در سنین نوجوانی بیشتر است. نوجوانی که تفکر منتقدانه دارد، هر تبلیغ یا هر حرفی را نمیپذیرد. شرط تحقق این حالت این است که پدر و مادر هم بپذیرند که فرزندشان حق دارد از آنها انتقاد کند. حتی اگر حرف فرزندشان را نپذیرند، باید به او اجازه حرف زدن و انتقاد کردن بدهند.
* درباره مواردی مثل قاتل آتنا چه نظری دارید؟
ما باید به این واقعیت فکر کنیم که شناسایی چنین افرادی در جامعه، آسان نیست. پس باید بچههای خودمان را آموزش دهیم. یعنی تمرکز اصلی ما باید روی آموزش کودک خودمان باشد نه کشف کسانی که مستعد کودکآزاریاند. ما باید به فرزندانمان راههای محافظت از خودشان، راههای محافظت از بدنشان را آموزش دهیم و همچنین نظارت خودمان را نیز بر فرزندمان افزایش دهیم. افرادی مثل قاتل آتنا در ایران و در همه جوامع جهان وجود دارند. ما که نمیتوانیم همه آنها را شناسایی و درمان کنیم.
* الان این تلقی در ایران وجود دارد که وضع جامعه ما خیلی ناجور است و به همین دلیل افرادی مثل قاتل آتنا زیاد شدهاند در این جامعه.
واقعیت این است که چنین افرادی در پیشرفتهترین و مرفهترین کشورهای دنیا هم وجود دارند. از حیث درصد افراد مبتلا به انحرافات جنسی، فرق چندانی بین ایران و سایر کشورهای دنیا وجود ندارد. ما باید مراقب فرزندان خودمان باشیم. مثلا بدانیم در چه ساعاتی از روز نباید آنها را تنها بفرستیم بیرون. همچنین نباید فراموش کنیم که در بسیاری از موارد، کودکآزاری توسط فرد آشنا انجام میشود. کودک باید بداند که جز پدر و مادرش، هیچ کسی حق دست زدن به بدن او را ندارد. اعضای خصوصی بدنش را باید بشناسد و آنها را بپوشاند. بسیاری از بچههایی که مورد کودکآزاری قرار میگیرند، بیشفعالی دارند. یعنی به علت بیشفعال بودن، گاهی حواسشان سر جایش نیست و خطر را تشخیص نمیدهند. والدین باید بچه بیشفعال خودشان را درمان کنند تا بیشتر قابل کنترل و دور شدن از خطر باشند. در بسیاری از موارد، بچه بیشفعال دقیقا به علت بیشفعال بودنش، از خانه خارج میشود و مثلا ساعت ٢ بعد از ظهر است و کوچه خلوت است و کسی از راه میرسد و کودک را آزار جنسی میدهد.
* بعضی هم انتقاد کردهاند که چرا این قدر اخبار کودکآزاری در رسانهها مطرح میشود. یعنی معتقدند این کار به سلامت روانی جامعه لطمه میزند.
برعکس، نقشآفرینی رسانهها در این زمینه قطعا مفید است. همین که این اخبار در جامعه منتشر میشود، افراد مستعد کودکآزاری با احتیاط بیشتری رفتار میکنند. یعنی میفهمند نمیتوانند هر کاری که دلشان خواست انجام دهند و قسر در بروند. همچنین موجب میشود والدین بیش از پیش مراقب بچههایشان باشند. خبر این وقایع ممکن است تا حدی جامعه را وحشتزده کند ولی اطلاعرسانی در این زمینه، قطعا سودمند است. یعنی توامان به والدین و افراد مستعد کودکآزاری هشدار میدهد که مراقب کودکان و رفتارشان باشند.
منبع: اعتماد
منبع: آفتاب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۶۱۸۴۹۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
محبت یک کشش روانی است یا امر اختیاری؟
سبک زندگی به عنوان مجموعه به هم پیوستهای از الگوهای رفتاری فردی و اجتماعی، برآمده از نظام معنایی متمایزی است که یک فرهنگ در یک جامعه انسانی ایجاد میکند؛ و از آن جایی که هیچکدام از جوامع بشری را نمیتوان عاری از فرهنگ تصور کرد، بنابراین، میتوان گفت تمام اجتماعات انسانی، از ابتدای تاریخ تا کنون دارای سبک زندگی خاص خود بوده و از الگوهای رفتاری متناسب با شاخصهای فرهنگی خود برخوردار بودهاند.
پذیرش منفعلانه الگوهای رفتاری مبتنی بر فرهنگ غربی، برای جوامع مسلمان که خود در پرتو آموزههای اسلامی، توانایی تعریف و ترسیم سبک زندگی دینی و تبیین الگوهای متناسب با آن را دارند، شایسته نبوده و باید به اقتضای فرهنگ دینی خود، به سبک زندگی اسلامی روی آورند. به ویژه آنکه در چند دهه اخیر، ناکارآمدی تمدن سکولار غربی در پاسخ گویی به نیازهای چندبعدی انسان آشکار گردیده و رصد تحولات جاری در جهان نیز نشانههای افول و فرود این تمدن را نمایان ساخته است. بازخوانی آموزههای اسلام و ژرف اندیشی در آن، ظرفیت بالای این آموزهها را برای فرهنگ سازی و ارائه الگوهای رفتاری مناسب نشان میدهد. قرآن که مهمترین منبع آموزههای اسلامی به شمار میرود، سرشار از الگوهایی است که شیوه زیست مؤمنانه و مورد نظر اسلام را معرفی میکند؛ و در پرتو آیات آن، سیره پیامبر گرامی اسلام (نیز) به عنوان اسوه و نمونه عالی زندگی به تمام مسلمانان معرفی شده است.
یکی از مطالبی که بارها بحث مفصلی دربارهاش انجام گرفته، قرب الهی و راه رسیدن به آن است که با استفاده از آیات و روایات و با استمداد از بحثهای عقلی به این نتیجه میرسیم که تنها راه رسیدن به قرب الهی عبادت خداست. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۲/۰۹/۶، مطابق با بیستوسوم محرم ۱۴۳۵ است پیرامون این موضوعات ارائه کردهاند. قسمت نخست این سلسله مطالب تقدیم نگاهتان میشود:
محبت خدا از نگاه قرآن
طبق آیات، روایات و ادله عقلی یکی از ارزشهای متعالی در فرهنگ اسلامی و بزرگترین عامل برای تقرب به خدای متعال، محبت اوست. ولی در جامعه ما و حتی در محافل علمی، فرهنگی و اخلاقی آن طور که باید و شاید به این موضوع اهمیت داده نمیشود و حتی برخی با اینکه دلالت برخی آیات جای هیچگونه تأویل و توجیهی را باقی نمیگذارد، با استفاده از تأویلاتی، نسبت محبت به خدا را یک نسبت مجازی میدانند. به عنوان مثال خداوند در این آیه که با زندگی امروز ما نیز ارتباط بسیاری دارد، میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ» [۱]؛ خداوند در مقام استغنا هشدار میدهد که ما به شما نیازی نداریم و خیال نکنید که با ایمانتان، منتی بر خدا دارید. حتی اگر از دین برگردید، به خداوند ضرری نمیرسد و او کسانی را خواهد آورد که آنها را دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند. این آیه به صراحت بر محبت و عشق طرفینی بین خدا و برخی از بندگان دلالت دارد و از تأویلاتی که در اینباره شده، ابا دارد. این دلالت فقط مخصوص این آیه نیست و دهها آیه دیگر که در آنها محبت خداوند به صابران، صالحان، توبهکنندگان و… نسبت داده میشود، نیز بر این معنا دلالت دارند.
محبت خدا از نگاه روایات
روایات فراوانی درباره محبت خدا وارد شده، از جمله این روایت که میفرماید: الْمُحِبُّ أَخْلَصُ النَّاسِ سِرّاً لِلَّهِ؛ [۲]دوستدار خدا، باطن خودش را کاملاً برای خدا خالص کرده است، عمق دلش مخصوص خداست و هیچکس دیگر آنجا جا ندارد. وَأَصْدَقُهُمْ قَوْلًا؛ از همه راستگوتر است، زیرا همه مؤمنان از دوستی و اطاعت خدا و ترس از عذاب و غضب الهی دم میزنند، اما در مقام عمل این ادعاهایشان تأیید نمیشود، اما کسی که خدا را دوست بدارد، این گفتارش کاملاً صادق است. وأَوْفَاهُمْ عَهْدا؛ ً دوستدار خدا بیش از همه به عهد خود نسبت به خدای متعال وفادار است: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ [۳]همه مؤمنان با خدا عهد بستهاند که دستورات او را اطاعت کنند و از دشمن او پرهیز کنند، اما فقط برخی از آنها به عهدشان وفادار و در آن صادقند. وَأَزْکَاهُمْ عَمَلًا؛ کسی که خدا را دوست داشته باشد عملش از همه پاکتر و پاکیزهتر است. وَأَصْفَاهُمْ ذِکْراً؛ یادش نسبت به خدای متعال صافتر و بیپیرایهتر است. وَأَعْبَدُهُمْ نَفْساً؛ تمام وجودش وقف بندگی خداست و چیزی از وجودش را در غیر راه بندگی خدا صرف نمیکند. تَتَبَاهَی بِهِ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ مُنَاجَاتِهِ وَتَفْتَخِرُ بِرُؤْیَتِهِ؛ آثار این محبت نیز این است که وقتی با خدا راز و نیاز میکند، ملائکه به وجودش مباهات و به دیدن او افتخار میکنند. بِهِ یَعْمُرُ اللَّهُ تَعَالَی بِلَادَهُ وَ بِکَرَامَتِهِ یُکْرِمُ اللَّهُ عِبَادَهُ؛ خداوند شهرها و کشورها را به واسطه وجود چنین کسی آباد میکند و به واسطه احترام و ارزشی که برای این شخص قائل است به دیگران هم احترام میگذارد. یُعْطِیهِمْ إِذَا سَأَلُوهُ بِحَقِّهِ وَیَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلَایَا بِرَحْمَتِهِ؛ اگر مردم از خدا به حق چنین کسی، چیزی بخواهند، خدا خواستهشان را ادا میکند؛ و به واسطه رحمتی که خدا به چنین بندهای میدهد بلاها را از دیگران دفع میکند. وَ لَوْ عَلِمَ الْخَلْقُ مَا مَحَلُّهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتُهُ لَدَیْهِ مَا تَقَرَّبُوا إِلَی اللَّهِ إِلَّا بِتُرَابِ قَدَمَیْهِ؛ اگر مردم میدانستند که دوستدار خدا چه قرب و منزلتی پیش خدا دارد، به چیزی غیر از خاک پای او، به خدا تقرب نمیجستند.
ضرورت بحث درباره محبت
با اینکه در کلمات اهلبیت علیهمالسلام، نسبت به محبت خدا اهمیت بسیاری داده شده است، ولی ما کمتر به آن میپردازیم و کمتر دربارهاش فکر میکنیم. از نشانههای این آفت، قراردادن محبت خدا در مقابل محبت اهلبیت و بیتوجهی به محبت خداست که نشانه ضعف فهم و معرفت است، ولی به هر حال واقعیتی است که در جامعه ما فرهنگ دینی آن چنان رشد نکرده که کاملاً این معارف جای خودش را باز کند و دلهای پاک جوانهای این نسل با این حقایق آشنا شود تا به رشد و تکاملی بینظیر دست پیدا کنند. حقیقت این است که کوتاهی ما در زمینه کسب محبت خدا به معرفت ضعیف ما برمیگردد. از اینرو خوب است مقداری درباره حقیقت محبت و چگونگی پیدایش، و شدت و ضعف آن بحث کنیم. از آنجا که محبت و دوست داشتن چیزی است که مردم شبانهروز دهها بار آنرا تکرار میکنند و مصادیق آنرا نسبت به خود، خانواده، دوستان و چیزهای دیگر حضوراً درک میکنند، شاید به نظر آید که محبت نیاز به تعریف ندارد، ولی با دقت درمییابیم که این معرفتها مبهم است و تعریف روشنی برای خود ما ندارد و در بسیاری از مواقع اشتباه میشود.
آثار محبت
همانطور که در منطق برای تعریف یک مفهوم ابتدا ویژگیها و محمولات مصادیق آن مفهوم را شناسایی میکنند و سپس با کنار گذاشتن صفات عرضی، با استفاده از ذاتیات، مفهوم را تعریف میکنند، برای تعریف محبت نیز خوب است ابتدا از مصادیقی که حضوراً و وجداناً مییابیم شروع کنیم.
ابتدا از یک مصداق ساده شروع میکنیم. بهترین و پاکترین مصداق محبت، محبت مادر به فرزند است. یکی از آثار محبت مادر به فرزند این است که به او خیلی توجه میکند. وقتی انسان چیزی را دوست ندارد، به آن توجه نمیکند و کاری به بود یا نبودش ندارد، اما وقتی چیزی را دوست دارد، ابتدا به آن توجه میکند و هر چه آن را بیشتر دوست داشته باشد، بیشتر به آن توجه میکند. یکی دیگر از آثار محبت این است که میخواهد همیشه نزدیک محبوب باشد؛ مادر میخواهد فرزندش را بغل بگیرد، به سینهاش بچسباند و او را ببوسد. از دیگر آثار محبت این است که انسان از توجه و ارتباط با محبوب لذت میبرد و آرامش پیدا میکند. وقتی مادر فرزندش را در بغل میگیرد، آرامش پیدا میکند، اما وقتی از فرندش جدا میشود، نگران است.
محبت یا لذت!
آثاری که درباره محبت در مثالهای گذشته گفتیم درباره محبت بین دو موجود بود. آیا میتوان گفت کسی خودش را دوست دارد؟ گاهی در محاورات عرفی میگوئیم: من خودم را دوست دارم. در بحثهای عقلی نیز میگویند: اصلیترین محبت در انسان، حب ذات است و بالاخره این بحثها آن قدر ادامه پیدا میکند و به جاهای ظریفی میرسد که خیلی سؤالبرانگیز است. سؤالاتی از این قبیل که چرا ما خدا را دوست میداریم؟ آیا از این جهت که به ما نعمت میدهد و نعمت را دوست میداریم و از آن لذت میبریم، خدا را دوست میداریم؟ اگر اینگونه باشد آنچه اصالتاً دوست داریم، لذت خودمان است. کمابیش اینگونه دوست داشتن را درباره خدا نیز میتوان گفت و برخی از روایات نیز در تأیید آن وجود دارد. شاید این روایت را من بارها در همین مجلس تکرار کردهام که خدای متعال به حضرت موسی وحی فرمود:ای موسی! کاری کن بندههایم مرا دوست بدارند [۴]؛ حضرت موسی عرض کرد: خدایا! چه کنم که بندگان تو را دوست بدارند؟ وحی شد: نعمتهای من را برایشان بیان کن! من این فطرت را در انسانها قرار دادهام که هر که به آنها خوبی کند دوستش میدارند. وقتی بفهمند که من چقدر خوبی به آنها کردهام، دوستم میدارند.
محبت امام سجاد علیهالسلام به خدا
این راه سادهای است و در بحثهای بعدی نیز به اینجا میرسیم که سادهترین راه برای افزایش محبت به خدا این است که نعمتهای او را ببینیم. آیا کسی که این همه به ما نعمت داده دوستداشتنی نیست؟! وقتی این دوستداشتن را خوب تحلیل کنیم، به این نکته میرسیم که در اینجا ابتدا ما لذت خودمان را دوست داریم و خدا را نیز از آن جهت دوست داریم که نعمتی به ما داده که از آن لذت میبریم. آیا انسان به جایی میرسد که خدا را، چون خداست، دوست بدارد؟ در برخی از دعاها و مناجاتها داریم که خدایا اگر مرا به جهنم ببری، با دشمنانت محشور کنی و عذاب کنی، باز محبت تو از دل من خارج نمیشود. [۵]این محبتی است که امام سجاد علیهالسلام آن را ادعا میکند و ما به این سادگی نمیتوانیم آن را ادعا کنیم. درست تصور کنیم که از دنیا رفتهایم و شب اول قبر یا روز قیامت ما را به طرف جهنم میکشند. آیا با این حال باز خدا را دوست میداریم؟! از آیات و روایات برمیآید که خدا چنین بندههایی دارد که او را به خاطر خودش دوست میدارند. حال شاید بتوانیم با دقت در آیات، روایات و ادله عقلی بویی از چگونگی این محبت ببریم، اما انسان تا اینگونه نشود، کنه آن را نمیفهمد. ولی همین اندازه که انسان بتواند سعی کند که یک بویی از این محبت ببرد خیلی غنیمت است.
ابتهاج خداوند به ذات خودش
با این اوصاف باز به تعریف محبت باز میگردیم. اگر محبت این است که باید یک نفر، فرد یا چیز دیگری را دوست بدارد، دیگر محبت به خود معنی ندارد؛ البته اینکه میگوئیم خودمان را دوست میداریم از اینروست که بین ما و خودمان نوعی دوگانگی میبینیم. مراد از ما همان روحی است که درک میکند و آنچه دوست میدارد بدن است، اما حالا شبهه را به آن جایی ببریم که همان کسی که میگوید خودم دوست دارم، خودش را دوست دارد ولو اینکه اصلاً بدنی را درک نکند. این پرسش در مراتب بالاتر درباره خداوند مطرح میشود که آیا میتوانیم بگوییم خدا خودش را دوست میدارد؟ برخی از بزرگان و اهل معقول گفتهاند: بالاترین محبت در عالم، محبت خدا به خودش است و همه محبتهای دیگر شعاعی از آن محبت است. تعبیری که مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی در حاشیه بر «کفایة الاصول» در باب طلب و اراده آورده، این است که خدای متعال بالاترین ابتهاج را نسبت به ذات خودش دارد. شاید تعبیر ابتهاج، از محبت کمی چربتر باشد؛ نه تنها خودش را دوست دارد که اصلاً مبتهج [۶]است. برخی از بزرگان چنین تعبیراتی به کار بردهاند؛ البته در مقابل نیز کسانی میگویند: این سخنان صحیح نیست و درباره نسبت محبت به خدا باید به مضاف محذوف یا مجاز قائل شویم. حتی برخی گفتهاند همانگونه که در آیه «فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا؛ چون ما را به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتیم» [۷]روایت است که آسفونا به معنای به خشم آوردن اولیای خداست، درباره محبت خدا نیز باید بگوییم منظور محبت اولیای خداست و خود خدا دوستداشتنی نیست. ولی برخی معتقدند که اصلاً دوستداشتنیترین موجود در عالم خداست و بالاترین دوستی نیز دوستی خودش نسبت به خودش است و همه محبتهای دیگر شعاع محدودی از آن محبت بینهایت الهی نسبت به ذات خودش است.
محبت و کشش
میتوانیم بگوییم که وقتی انسان به چیزی محبت دارد، احساسی در او پدید میآید که به طرف محبوب کشیده میشود. بر این اساس میتوان محبت را یک کشش روانی دانست. همانگونه که آهنربا، آهنآلات را به طرف خود میکشد، محبت نیز یک حالت کشش است که با دل انسان سروکار دارد و روح و دل انسان را به طرف محبوب میکشاند. حال این پرسش مطرح میشود که چگونه انسان نسبت به برخی چیزها این حالت کشش را پیدا میکند و آیا این حالت اتفاقی است یا حکمتی دارد؟ روشن است که برخی از حالات در اختیار انسان نیست. مثلاً محبت مادر نسبت به فرزند کأنه یک امر غیراختیاری است و این طور نیست که مادر بیاندیشد که خوب است فرزندم را دوست بدارم و تصمیم بگیرد که فرزندش را دوست بدارد. مادر نمیتواند فرزندش را دوست نداشته باشد و در این امر کأنه اختیاری ندارند. آیا میتوان کاری کرد که انسان اختیاراً محبت پیدا کند؟ آیا میتوان محبت را اختیاراً تقویت یا تضعیف کرد؟ اگرچه کشش قلبی سادهترین تعبیری است که میتوان درباره محبت بهکاربرد، اما گاهی به درستی حقیقت محبت را روشن نمیکند و از علت و چیستی این کشش سخن نمیگوید. اگر انسان راز این کشش بیابد، کلیدی برای حل بسیاری از مسائل دیگری که پس از این مطرح میشود، به دست میآورد.
محبت و درک لذت
وقتی ما مثلاً غذا یا یک تابلوی نقاشی یا گل زیبایی را دوست داریم به این معناست که وقتی با آن ارتباط پیدا میکنیم لذت میبریم. اگر این طور باشد، به طرف آن کشیده میشویم وگرنه کشیده نمیشویم. دو نفر را فرض کنید که یکی یک تابلوی نقاشی را دوست دارد ولی دیگری اصلاً ذوق هنری ندارد و نمیداند زیبایی تابلو به چیست. دلیل اینکه فرد اول به طرف این تابلو کشیده میشود، این است که از آن لذت میبرد و علت اینکه دیگری به طرف آن کشیده نمیشود این است که لذت نمیبرد. حال سوال میشود چرا این لذت میبرد، ولی آن نمیبرد؟ درباره هر چیزی که انسان دوست دارد، این مسأله مطرح است. بالاخره انسان نوعی ارتباط با آنچه دوست دارد، برقرار میکند که باعث لذتش میشود. طبعاً محبتهای ما محدود به چیزهایی است که نوعی شناخت یا احساس لذت نسبت به آنها داریم. دلیل اینکه کسانی چیزی را دوست نمیدارند نیز این است که این احساسات برایشان پیدا نمیشود. حال یا زیبایی آن را درک نمیکنند و یا بهگونهای است که اتفاقاً با ذایقه آنها نمیسازد و از آن لذت نمیبرند؛ بنابراین باید برای تعریف محبت قید لذت را اضافه کنیم و بگوییم محبت این است که انسان نسبت به چیزی که از ارتباط با آن لذت میبرد، کشش پیدا کند، و باز اضافه کنیم که لذت بردن یعنی اینکه ارتباط با آن چیز تناسبی با قوای ادراکی او دارد. مثلاً در مورد ذایقه برخی از غذایی خوششان میآید و برخی نمیآید. پس باید تناسبی بین این ذایقه و غذایی که فرد میخورد، باشد تا لذت حاصل شود. این جاست که درک زیبایی در اشخاص تفاوت میکند. این قضیه حتی در حیوانات نیز مطرح است. بعضی از حیوانات هستند که ما از دیدن آنها نفرت پیدا میکنیم ولی آنها یکدیگر را دوست دارند و از دیدن همدیگر نیز لذت میبرند. بنابراین، تعریف ساده محبت کشش نسبت به چیزی است که با قوای ادراکی انسان نوعی تناسب دارد و از آن لذت میبرد.
محبت خدا و کشش
تعریف بالا درباره دوستداشتنیهای عادی انسان بود، ولی هنوز این سوال باقی است که «خودم را دوست دارم» یعنی چه؟ این سوال درباره خدای متعال نیز مطرح است. اصلاً خدا چگونه یک چیز را دوست دارد؟ مگر میشود خدا کشش داشته باشد؟ کشش انفعال، ضعف و تحت تأثیر واقع شدن است و خدا تحت تأثیر چیزی واقع نمیشود. کشش در جایی است که جاذبهای باشد و طرف مقابل را به طرف خود بکشد. اگر خداوند به این معنا چیزی را دوست بدارد، باید انفعال پیدا کند و خدا انفعال ندارد. شبیه این مضمون در دعای عرفه است که؛ الهی تقدس رضاک ان تکون له علة منک فکیف یکون له علة منی؛ خیلی مطلب بلندی است. ما میگوئیم این کارها را میکنیم تا خدا را راضی کنیم. امام حسین علیهالسلام در روز عرفه میگوید خدایا من نمیتوانم بگویم تو خودت، خودت را راضی میکنی، چه رسد به اینکه بگویم من تو را راضی میکنم. حال اگر معنای محبت کشش است، آیا دوستداشتن خدا به این معناست که او تحت تأثیر واقع میشود؟! آیا خدا کشش پیدا میکند؟! برای پاسخ اینگونه مفاهیم دقیق عقلی است که معمولاً چند راه مرسوم است. یک راه این است که میگویند ما در اینباره هیچ چیز نمیفهمیم، باید سکوت کنیم. این گروه خیال خود را راحت و اصلاً صورت مسأله را پاک میکنند. بعضی دیگر میگویند این تعبیرات، تعبیرات مجازی است. در اینجا به یک نوع تجوّز قائل میشوند و بالاخره یک نوع فن ادبی به کار میبرند و مشکل الفاظ را حل میکنند.
اما اهل دقت در اینگونه مفاهیم توسعه دادهاند و گفتهاند خود کشش موضوعیت ندارد و آنچه در اینجا مطلوب است اتصال است. حتی اتصال نیز در جایی است که دوییت باشد، در جایی که دوییت نیست، به جای اتصال، وحدت است. آن موجود واحد است که کمال دارد و خودش، خودش را دوست دارد.
عینیت ذات و صفات خداوند
صفات خدا عین ذات اوست، نه خارج از ذات او، و تعددهایی که ما در اینجا میبینیم بهخاطر نقص وجود ماست. وجود هر چه کاملتر شود، جمعتر و بسیطتر میشود و علمش عین حیات و حیاتش عین قدرتش است. علم خدا، با محبت خدا و با کمال خدا همه یک چیز است. پس محبت یک نوع کشش، ارتباط یا اتصال با یک موجود است؛ اعم از اینکه آن موجود خودش باشد یا موجود دیگری که کمال وجود است. وقتی کمال شد، هر موجودی که واجد آن باشد، اگر کمالبودنش را بشناسد، از آن لذت میبرد؛ بنابراین اگر ما بخواهیم محبت خدا را پیدا کنیم، باید به اندازهای که عقلمان میرسد، از راهی که خود خدا معین کرده، کمالات خدا را بشناسیم و سعی کنیم قدرت درک کمال را پیدا کنیم؛ البته شرایط دیگری هم لازم است که انشاءالله بعدها عرض میکنیم. این محبتها اختیاری است؛ البته خداوند مایه آن را در وجود ما قرار داده، اما به آگاهی رساندن، شکوفا کردن و بهرهگیری از آن، تابع اختیار ماست که باید از راه تقویت معرفت و فراهم کردن شرایط به آن نائل شویم.
منبع: مهر
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی